قصه ی مرد و فرشته

یکی بود یکی نبود. یه مرد روی زمین توی یه شهر شلوغ زندگی می کرد. مرد به هر چیزی که می خواست رسیده بود، اما توی زندگیش احساس یکنواختی و سردرگمی می کرد. اون بین دوستاش و خونوادش یه مرد کامل، باشخصیت، تحصیل کرده، مؤدب و پاک بود اما توی باطن خودش انگار یه چیزی گم کرده بود. اون مرد، با خدا درد دل می کنه و از اون یه فرشته می خواد که زندگی شو از یکنواختی و کسالت دربیاره. یه فرشته ی مهربون که زندگی کردن و براش شیرین کنه. مرد خیلی دعا می کنه و توی تنهایی هاش منتظر یه اتفاق خوبه. شایدم یه تلنگر براش کافی باشه.

تا اینکه یه روز یه فرشته از طرف خدا وارد زندگی مرد میشه. مرد خیلی زود متوجه میشه که این، همون فرشته ی مهربونیه که از خدا خواسته بود. اینو از مهربونی فرشته فهمیده بود. اما فرشته اصلاً نمی دونست که روی زمین چیکار می کنه. اون کارش مهربونی بود نه اینکه فقط با مرد مهربون باشه. فرشته از اینکه مرد به اون محبت می کنه، خوشحال بود اما از دل مرد بی خبر بود. مرد با خودش کلنجار می ره و نمی فهمه چرا هر روزی که می گذره بیشتر عاشق فرشته میشه. خیلی با خودش حرف می زنه که دچار اشتباه نشه و از روی احساس تصمیم نگیره. وقتی مطمئن میشه که اون همون فرشته ایه که می خواسته، دلش طاقت نمیاره و به فرشته میگه که چقدر دوستش داره.مرد روز به روز بیشتر به فرشته نزدیک میشه و از علاقه اش به فرشته میگه. از فرشته می خواد که اونم بهش فکر کنه و دوستش داشته باشه. هر لحظه ای که می گذشت، مرد عاشق تر می شد و همه ی احساسش رو به فرشته می گفت. به فرشته می گفت که با اومدنش به زندگیش رنگ شادی زده. بهش می گفت که از خدا یه فرشته ی مهربون می خواسته. بهش می گفت که هیچوقت توی زندگیش هیچ کس رو اینجوری دوست نداشته و دلش هم به طرف هرکسی نمیره. فرشته بین زمین و آسمون گیر کرده بود. از مرد خوشش می اومد اما اون یاد گرفته بود که به انسانهای زمینی نباید اعتماد کنه.

 احساس زیاد مرد باعث میشه فرشته هم کم کم به مرد علاقه مند بشه. فرشته تا اون موقع عاشق هیچ مرد زمینی نشده بود اما عاشق شدن رو خوب بلد بود. مرد و فرشته عاشق هم میشن و این عشق، عاشقانه ترین و پاک ترین عشقی میشه که روی زمین وجود داشته. اونا دلشون رو به هم می بازن و بدون غرور احساسشون رو به هم میگن.

 اما... یه روز میشه که مرد به فرشته میگه که نمی تونه تا ابد با اون بمونه. بهش میگه که هیچ بدی از فرشته ندیده اما باید عشقشونو تموم کنن. فرشته دلش می شکنه. مرد گریه می کنه. فرشته هم. مرد ناراحت بود اما میره. فرشته یی رو که خدا بهش داده بود روی زمین تنها میذاره و میره پی زندگیش. شاید اون مرد یادش رفته بود که واسه ی داشتن اون فرشته چقدر به خدا التماس کرده بود. شاید یادش رفته بود چقدر از فرشته خواسته بود باهاش بمونه.شاید خودش هم فکر نمی کرد تا این حد بی رحم باشه که بتونه قلب عزیزترین کس زندگیش رو بشکنه. شاید مرد ارزش مهربونی فرشته رو نداشت. شاید... و هزار شاید دیگه. مرد دوباره به یکنواختی زندگیش برمی گرده اما هرگز دلش نمی خواد باور کنه بهترین لحظه های عمرش رو با دست خودش نابود کرده. اما واقعیت اینه که مرد هرگز قدر هدیه ای رو که از خدا گرفته بود ندونست وهدیه رو برای خدا پس فرستاد! 

                                              *مریم*

نتیجه ی اخلاقی: قدر نعمتی رو که مخصوص خودته بدون!                         

   

نظرات 10 + ارسال نظر
شهرام یکشنبه 21 آبان 1385 ساعت 05:55 ب.ظ http://werwer.blogsky.com

سلام...

ببخشید اون مرد نبوده که ....!!خر بوده !

کسی که بدون هیچ دلیلی یه فرشته رو روی زمین تنها بذاره مرد نیست که ................

راستش اینجای قصه باور پذیر نیست که یه مرد اینقدر نیازمند یه فرشته باشه اونوخ وقتی که به دستش میاره بعد از یه مدتی ولش کنه بره....

برای همین میگم اون مرد نیست ...

شما به مردا توهین کردین خانوم....

خاطره یکشنبه 21 آبان 1385 ساعت 06:01 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

سلام دوست جون
اعتراف میکنم که داستانت رو نخوندم آفلاین میخونم ببین چقدر راستگو هستم!
این بشره اون بالا چی نوشته؟ توهین؟
نتیجه اخلاقی قشنگی بود

سیاوشی عاشق یکشنبه 21 آبان 1385 ساعت 07:33 ب.ظ http://www.arezoo62.mihanblog.com/

سلام دوست من هر دل سپردنی یک دل بریدنی داره
در ضمن دل سپردن آسونه ولی دل شکستن الان ساد هتر شده و هر که دم از وفاداری میزنه با اینکه فقط کلمه وفاداری را در لغت بلدن من امشب اصلا حوصله خودمو ندارم ولی وقتی به وبلاگ رفتم و کامنت شما رو دیدم اومدم تا به دوست خوبم یک سر بزنم امشب تنها وبلاگیه که نظر میدم...
و امیدوارم شاد باشی من یک کامنت دیگه دادم ولی نمی دونم چی شد خوب بی خیال اگه دو تا شد ببخشید بای دوست خوبم

ترنم یکشنبه 21 آبان 1385 ساعت 08:13 ب.ظ http://4inspiration.persianblog.com

سلام....وبلاگ زیبایی دارید مطلب جالبی بود

رعنا یکشنبه 21 آبان 1385 ساعت 10:22 ب.ظ http://rana72.blogfa.com/

سلام
داستان قشنگی بود!
موفق باشی!
بای!!!!!!!

یک متهم دوشنبه 22 آبان 1385 ساعت 02:04 ق.ظ http://eteham.persianblog.com

گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد
گلچهره مپرس پروانه تو بی تو کجا رها شد
مپرس مپرس
مرنجان دلت را خدا را رها کن غمت را رها کن
مخور غم مخور غم نگارا
مخور غم مخور غم نگارا

اینو باید به فرشته بگی..

[ بدون نام ] دوشنبه 22 آبان 1385 ساعت 03:40 ب.ظ

سلام دوست خوبم
دلم واسه ی دل پروانه ای فرشته خاکستر شد!!
ولی جداْ به فرشته بگو اصلاْ ناراحت نباشه چون اون مرد حتماْ سزای این کارشو می بینه. ناسلامتی...
امان از دست این آدمهای قدر نشناس

نازنین مریم دوشنبه 22 آبان 1385 ساعت 04:06 ب.ظ

شکستنی می نویسید مریم خانم
فرشته را ترک کرد چون برایش تاریخ مصرف گذاشت مثل خیلی از عشق های زمینی که تاریخ مصرف دارند و بعد ....... هیچ ........... تمام می شوند.
همیشه شاد باشید

علی دوشنبه 22 آبان 1385 ساعت 04:48 ب.ظ

بابا ایول داری به خدااااااااااااااا

سیاوشی پنج‌شنبه 25 آبان 1385 ساعت 11:09 ق.ظ http://arezoo62,mihanblog.com

سلام مریمی گلم
خوبی آخه عزیز من چرا لینک وبلاگتو پاک کنم دوست خوبم چون من لینکام زیاده و صفحه اول شصد تا بیشتر جا نمیشه و هر لینک جدیدی که میزارم لینکهای قدیمی به سمت پایی میرن لینک وبلاگ شما هست روی آرشیو لینکدونی کلیک کن صفحه ۳ خودم سیستم گذاشته اونجا الانم می تونی ببینی ولی چون دوست داری وبلاگت تو صفحه اول باشه چشم الان دوباره میزارمش هم تو صفحه ۳ باشه هم تو صفحه اول
امیدوارم سو تفاهم حل شده باشه
مرسی از اینکه اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد