بعد از یک سال

اولین نامه ای که برایت پست می کنم!

...نمی دانم...شاید در تقدیر من راهی جز رفتن تو نبود. شاید رفتن هم راهی بود. راهی برای درک کردن. برای رشد کردن. برای انسان شدن.اما هرچه که بود به اینگونه لمس کردن تن سرد سختی ها نمی ارزید. شاید خودت هم نمی دانستی که انقدر بی رحمی! و برای توجیه این شایدها از نگاهم، صدایم و بودنم گریختی! گریز بهترین راه بود برای آنکه نگاهی پُرِ شرم از بی وفایی ات را به نگاه مبهوتِ اشک آلودِ ناباورم نیندازی! ناباوری از چه؟ از اینکه کسی که ریشه های اعتماد مرا آبیاری می کرد و آن را بهترین هدیه می دانست به ساقه های من تبر زده است. نمی دانم چرا فکر کردی من طاقت این سنگدلی را دارم. بگذریم...! زمانه چیزهای زیادی را به ما آموخت. زمان هم. وتقدیرمان. و قضا و قدر. و خواست خدا... اینها را گفتم که فراموش نکنم روزهایی که گذشت چگونه گریستن را از بر شدم! و فراموش نکنی که چگونه شکستن پل ها مثل خوردنِ آب است!

آنروز که اشک هایت را به من هدیه دادی، شاید نمی دانستم امروز هدیه ی تو به من بغضی است که بس قدرتمند تر از عشق است. با همه ی تلاشم برای زیستن، لحظات تنهایی ام را به دریای اشک بدل می کند. فرقش این است که تبدیل به اشک می شود و باز هم در گلویم سنگینی می کند. شاید همه ی این بُهت، بخاطر انتظاری است که از تو نداشتم! شاید باید خنجرِ میانِ نسترن های بنفش را می دیدم. یا اینکه لااقل احتمال ریختن دیواری چنین سست را می دادم. و یا حدس می زدم که ممکن است زیر پایم خالی شود. با این همه، کاش می ماندی! نه بخاطر من. برای اینکه این رنج را با هم تجربه کنیم. برای اینکه تمام این رنج بر شانه های کوچک من نباشد. برای اینکه با بودنت رنج نبودنت را کم کنی. برای اینکه ذره ای، رسم رفاقت را بجا آوری .

انگار روزها قدم می زنند. از زمانی که این رنج را تحمّل می کنم بسیار گذشته است. چند روزی کمتر از زمانی است که گفتی بمان! همان یکی دو قرن پیش! اما انگار اینجا تقویم ها چیز دیگری می گویند. بعد از یک سال، من هنوز منم و تو هنوز تو. و ما هنوز زنده ایم و زندگی خواهیم کرد! حرفهای زیادی هست که ابتدای نامه نوشته ام اما جایش در «آسمون خاکستری» نیست. رمز رازی است بین من، تو و خدایمان. مثل رمز و راز چشمهای تو. و رمز و راز دنیایی که از پشت عینکت می دیدی! می دانی؟ رابطه ی به یاد تو افتادن و تیر کشیدن قلبم را نمی دانم. قلب و روح و ذهن مرا تسخیر کرده ای که راه گریزی نمی بینم؟ گله ای نیست عزیز! فقط...دلم از بی مروّتی، سخت می گیرد.

دلم بد گرفته است امشب

امشب دلم هواتو کرده

دل توام بعضی وقتا یاد من می افته؟

 

گفتمان ما و دل

گفته بودند : خدا یکی، یار یکی.

دوستان می گویند : خدا یکی، یار یکی یکی!

مزاح کردیم.

خدا یکی، یار اگه بی وفا شد دلبر تازش خوبه!!

یکی فریاد زد : در قلمرو ما نیست اینگونه بی رحم بودن.

دل بود که فریاد می زد.

گفتیم : این که بی رحمی نیست. تعامل اخلاقی است!

گفت : از تو بعید است. من جور دیگری روی تو حساب می کردم. دیگر با تو کاری ندارم.

گفتیم : ما هم با تو کاری نداریم. هر چه می کشیم از دست توست. تویی که اینگونه سر مرا به باد دادی. برو پی کار خودت. نه! نرو پی کار خودت! برو در قرنطینه. یالا! دل یکی دلدار هم ولش کن هیچی!

و ما بخاطر اینهمه انبساط فکری و اخلاقی به خودمان می بالیم!

چه فرقی می کند؟!!

مدارا کن عزیز دل، مدارا کن

برای ترک ذهن من

خودت یک راه پیدا کن

چه فرقی می کند بودن یا نبودن؟!

آه ... هملت چه می گوید؟

بودن یا نبودن تو هرگز

پدیده ی تازه ای در ذهن من نساخت!

بودی و در ذهن من جز تو نبود

نیستی اکنون

و در ذهن من جز تو نیست!

برای ترک ذهن تار من انگار

راه حل تازه نیست!

                                                          *مریم*

 

قصه ی جوانی!

 

انگار کمی از این هوای سربی خسته ام

حس می کنم کمم!

یا که طاقتم کم است

انگار گاهی برای بودن و ماندن

باید بی تفاوت تر از این باشم!

مدتی بود که بودن معنا نداشت

یا اگر داشت توانی برای بودن نبود

امروز اما...می خواهم باشم

اما نه اینگونه

حس می کنم چند روزی است

از جوانی ام کم شده است!

جوانی ام کج است!

جوانی ام گنگ است!

لحظه ها را اسیر ناباوری می کنم

و آینده را فدای گذشته

انگار باید دوباره متولد شوم

از بیست سالگی!

                                                        *مریم*

 

پی نوشت: قضیه ی یلدا بازی خیلی جالبه که دوست خوبم خاطره منو کاندیدای نفر اول فرمودن! گرچه خودشون روش بازی رو توضیح دادن ولی منم اینجا میگم تا دوستان ادامه اش بدن. بازی اینجوریه که هر وبلاگ نویسی که انتخاب میشه ۵ مورد از شخصیتش رو که دیگران نمیدونن میگه و بعد از اون ۵ وبلاگ نویس رو انتخاب می کنه تا اونها هم این بازی رو ادامه بدن...

 

حالا من:

۱- اصلاْ دوست ندارم کسی در مورد شخصیتم چیزی بدونه!!

۲-معمولاْ برخلاف جریان آب شنا می کنم. نه بخاطر لج و لجبازی ها نه! واسه غرور!!!

۳-وقتی ناراحت بشم همه می فهمن و نمیشه قایمش کرد(البته تو همین یه احساس تابلو میشم)

۴-اگر نخوام کاری رو انجام بدم حتماْ انجام نمیدم و برعکس. چون قبلش از کارم مطمئن شدم.

۵-برخلاف تصور خیلی ها که فکر می کنن باید آدم لوسی باشم خیلی مقتدر و با اعتماد به نفسم(البته اونا فکر می کنن هرکی ته تغاریه باید اینجوری باشه)

 

حالا من باید ۵ تا وبلاگ نویس رو انتخاب کنم که سخت ترین مرحله واسه منه چون دوستام معمولاْ وبلاگاشون متفاوت با این برنامه هاست. البته همیشه گفتن تنوع توی هرکاری لازمه.

۱-همراز عشق

۲-پریچهر

۳-عاشقانه ها

۴-می خوام تنها برم

۵-فرشته ی رویایی من