شوق نوبهار

از قطرات اشک هایت

این گوی های بلورین!

به شکوه ابدیت رسیدم

آنچه من در چشمان تو می بینم

حلقه های پیچ در پیچ نیست

طراوت ثانیه هاست

رد پای اشک هایت را دنبال کن

و زیبایی پاییز را به کسی ببخش

که تشنه ی خوبی بود...اما

چون آذرخشی در دل آسمان ناپدید شد!

و نجابت بهار را هدیه کن

به روزگاری که به تو پشت کرد!

پشت کرد اما تو ایستادی و لبخند زدی

از همان دروازه ای که به عشق وارد شدی

یزدان از زلال اشک هایت

 دلی ساخت به پاکی مریم

 به سپیدی گل مریم

گام هایت استوار

مثل شوق نوبهار

پی نوشت۱:

با بدان بنشست همـــــــسر لوط        خــــاندان نبــــوتش گم شد

سگ اصحاب کهف هم روزی چند       پی نیکان گرفت و مردم شد

 همین!

پی نوشت۲: نوروزتون روشن!

کنار ابرهای خاکستری

من یک اتفاق ساده نیستم!

آنم که می درخشد بین او و تو

ریسمانی از نور

جامی لبریز از عشق

در آسمان خاکستری دلش

که آفتابی می شود به هوای تو!

دلی که پل می زند شبانه

به خانه ی آسمانی تو

گفته بودم از روی دیوارها بپر

و هم خانه ی من شو

کنار ابرهای خاکستری

اما نه!...خودم می آیم

با هدیه ای که تو به من دادی

آمدن برایم سهل شد

یک جفت بال!

کنار شادی عاشقانه ی تو

رمان و...حرفهایم!

«زندگی جای دیگری است» اثری است از «میلان کوندرا». قصه ی زندگی یک شاعر اما نه یک زندگی به سبک معمول. «میلان» از آغاز پدید آمدن شاعر، روحیه و خصلت های انسانی و جزئیات زندگی او را تحلیل می کند. در واقع از او یک قهرمان می سازد. شاعر به جزئیات توجه خاصی دارد و این، چیزی است که باید از کتاب آموخت. «میلان کوندرا» در گوشه ای از کتاب عبارات زیبایی می آورد:

«دوست داشتن یک آدم جذاب و کامل و باظرافت، کار مشکلی نیست. چنین عشقی چیزی نیست جز عکس العمل ناچیزی که خودبخود در مقابل زیبایی - که خود اتفاقی است - پایدار می شود. اما عشق واقعی دقیقاً می خواهد از موجودی ناکامل، محبوبی را بیافریند که بیشتر وجودی انسانی است تا وجودی کامل.»

این جملات را می توان در عرض یک دقیقه خواند و یک ماه تمام درباره اش تأمل کرد! درسهای زیادی دارد جملاتی که از او نوشتم. شاید به اندازه ی یک کتاب بیارزد.

«زندگی جای دیگری است» وجود یک شخصیت دگرگون شونده را خوب شرح می دهد اما متفاوت و قدری غریب است.

«کلام» جادوی زندگی انسانی است. جادویی که می تواند گاهی معجزه بیافریند و گاهی مانع بوجود آمدن یک معجزه شود. می تواند یک زندگی را دگرگون کند. تا حالا برایتان پیش آمده با یک جمله، تأثیر عمیقی در آینده و زندگی دوستی داشته باشید؟ جایی که باعث شود به تک تک کلمات گفته شده تان بیاندیشید و جایگاه اصلی آنها را میان گفتارتان پیدا کنید؟ و یا حرفی از کسی که خیلی برایتان ارزش دارد و قبولش دارید بشنوید و آنچنان بهتان بربخورد که حتی یک لحظه تحمل دیدنش را نداشته باشید و قید همه ی چیزهایی که روزی بهشان علاقه مند بودید و همه ی زیبایی های اطرافتان را بزنید؟ و روزهای بعد به این فکر کنید که مثلاً من آدمی بوده ام که برخلاف افراد دور و برم عمق مطلب را می فهمیدم و از دیدگاه دیگری به زندگی نگاه می کردم. که مثل این و آن زندگی را در رفتن ها و آمدن های بیهوده و ماندن های بی ارزش ندیده ام . که مفهوم زندگی را در قدم زدن با معشوقه ای خلاصه نکرده ام. که چنان بوده ام چنین کرده ام و تفاوت مهمترین ارجحیت من نسبت به دیگران بوده. همه ی اینها درست خب که چه؟ پس چگونه تأثیر پذیری ام چنان بوده که لااقل برای چند دقیقه یا چند ساعت و یا چند روز مرا از هدفم دور ساخته؟ اگر این نکته بینی را نداشته باشید شاید برای چند سال و بلکه برای همه ی عمر از دنیا جا بمانید. جادوی کلام تا به حدی است که شبیه یک ریسک عمل می کند. خودم تأثیر کلام را به وضوح دیده ام. این اتفاقات زیاد می افتد مخصوصاً برای کسی که مثل من لااقل بین دوستانش معتمد باشد. بین دوستانی که برازنده ی نام مقدس دوست هستند و برایم ارزشی بزرگ دارند -که البته کمتر از انگشتان دو دست هستند- دوستی را سراغ ندارم که رازی را در دل داشته باشد و به من نگفته باشد مگر اینکه رمزی باشد بین خودش و خدایش و نه هیچ بنی بشری. این را گفتم که به یاد تأثیر گذاری روی دوستانم بیفتم و کمی محتاط باشم. کلامم یک زندگی را واژگون نکند، اشکی را نریزد، دلی را نشکند، عشقی را بی اعتبار نکند، راهی را گمراه نکند...

شما هم سعی کنید

من و تو ای دل...

من و تو ای دل

به قلب غصه شبیخون زده ایم

برای شبهای نیلی مان

ستاره را دزدیده ایم و

عصای موسی را به رود جیحون زده ایم

با آرامشی شکیل

و ذکاوتی خدایی -صاعقه وار-

به رگ لحظه ها٬ خون زده ایم