چراغها را...

فوق العاده است! رمانی که تازه تمامش کرده ام را می گویم. بی سبب نیست که برنده ی جایزه ی بهترین رمان فارسی و بهترین کتاب سال و چند جایزه ی دیگر در سال 80 شده است. و اینکه در عرض 14 ماه چاپ نهم آن منتشر شده است. بعد از آن را خبر ندارم چون من همین چاپ نهم را خوانده ام. «چراغ ها را من خاموش می کنم» از خانم زویا پیرزاد. فکر می کنم اولین رمان ایرانی-فارسی باشد که به دلم نشسته است. بله اولین رمانی است از نویسندگان ایرانی که پسندیده ام و همه پسندیده اند. ولی چرا اینقدر دیر به دستم رسید؟ بهرحال از خواندنش خیلی راضی ام.

نویسنده به طرز شگفت انگیزی با ذهن خواننده ارتباط برقرار می کند و مخاطب را درگیر مسائل شخص اول داستان می کند. شاید این بزرگترین حسن نویسنده باشد که به طور کامل با ذهن انسانها آشناست و همچنین بر تأثیر آنی روی ذهن تسلط دارد. و این تأثیر بر اساس خواست مخاطب است و نه اجبار نویسنده.

به تمامی دوستان پیشنهاد می کنم مطالعه بفرمایید!

 

از پا نیفتاده است...

زخم زدن روا نبود

این خسته را

که دلش جز خیال تو رنگ نداشت!

از پا نیفتاده است ولی...

با نگاه تو سرِ جنگ نداشت

 

پی نوشت ۱:واقعیت انسان دیگر، در آنچه او برایت آشکار می کند نیست بلکه در آن چیزی است که نمی تواند برایت آشکار کند. بنابراین اگر می خواهی او را بشناسی به آنچه می گوید گوش نسپار بلکه بیشتر به آنچه نمی گوید گوش بسپار. *جبران خلیل جبران*

پی نوشت ۲: یارب این آینه حسن چه جوهر دارد

                                                        که در او آه مرا قوت تأثیر نبود!!

تدبیر

رویاها گاهی پُر از حقیقت اند

تنها گاهی

اینجا یک زن،

با تدبیر نشسته است

اسطوره ی کمال است

یک کلید؛ شاه کلید است

او اعجاز خداوندی است

به صعود خود ایمان دارد

چون

تو را روبروی خود می بیند

او همه ی فرزانگی اش را به چشم های تو می بخشد

و تو تمام زندگی ات را

او همیشه شاه کلید می ماند

او همیشه اسطوره می ماند

اما تو نیستی

و برای همیشه نمی مانی

با این وجود

او باز هم به تدبیر و صعود خود ایمان دارد

The Gray Sky

کسی که داری عزمی راسخ است، دنیا را مطابق میل خود عوض می کند *گوته*

برای جوانمردی و مروّتی که به هرکس می کنی، انتظار هیچ پاداشی نداشته باش *پیکاسو*