انسان...

 

 

ای انسان: 

 تمام این دنیا برای تو آفریده شده است

اما

تمام تو برای این دنیا آفریده نشده است 

 

پی نوشت: 

سبک مغزی کز اسباب جهان بر خویش می بالد

                                   چو حمالی است کز بار گران بر خویش می بالد 

                                   *صائب تبریزی*

                                                                       

                                                                   

قطره

 

دشوار است،

خانه ات آسمان باشد

تو اما،

جدا افتاده از مادر، ابر

تنها و تنها باشی

دست تو را می گیرم،

کفش های بارانی مان،

راه طولانی مان،

باید خطر کنیم!

گوش کن!

ذره های هوا، نجوا می کنند

شنیدی؟

میگویند: تمام زندگی را سفر کنیم

آنها اشتباه می کنند!!

باید تمام سفر را زندگی کرد

مهم، سفر است نه هدف!

آنچه بدست می آوری

بی آنکه از سفر لذت ببری

بیهوده و از دست رفتنیست

دستهایم را محکم بگیر

سفر گاهی پر مخاطره است

گاه می افتیم، گاه زخمی می شویم

گاه می شکنیم، به بیراهه می رویم

آنچه تو را بازمی گرداند، اینجاست

"ایمان"

سفر، تجربه است

لحظه لحظه، نشانه است

چشم هایت را باز کن:

و لحظه ها را دریاب

تو و من آه

یا به دریا می رسیم و متحد می شویم

یا به خاک می رسیم و قد می کشیم

سرنوشتمان آنگاه

قرین شادی و شور است

و...

سفری نو آغاز می کنیم 

 

 پی نوشت ماه رمضانی:یاعَظیمُ اغفِرلِیَ الذَّنبَ العَظیمَ

آیینه های تمام نما

 

گمان مبر
     بیهوده روشن می شود
                    تاریکی این شب تار 

 گمان مبر
      بیهوده سبز می شود
             درختی خشک و تکیده
گمان مبر
      بیهوده سر بر می آورد
            جوانه از دل خاک سرد
گمان مبر
     بیهوده رنگین می شود آسمان
                    پس از آن باران سیل آسا
 بگذار آیتی باشند
                    برایت
                      آیینه های تمام نما باشند
آن زمان که دلسرد می شوی 

 

 پی نوشت : در کتاب بسیار بامفهوم شازده کوچولو جمله ی زیبایی چشم را می نوازد:محاکمه کردن خود بسیار مشکل تر از محاکمه کردن دیگریست. اگر بتوانی در باره ی خودت درست قضاوت کنی معلوم می شود حکیم واقعی هستی. امروز در دو موضوع متفاوت یک جمله رو بکار بردم: همیشه باید از خود شروع کرد.

سفری تکرار ناشدنی!

اندکی تأمل کن

همداستان من!

این سفری تکرار ناشدنیست!

پلکهایت را ببند

و وسعت خود را ببین!

نگاه کن:

زمین چگونه التماس می کند

فطرت زلالت را

و آسمان

چگونه به انتظار است

درک عظیمت را

همسفر!

هر سفر را پایانیست

و هر وابستگی را گسستن!

من و تو

همسفر این داستان کهنه ایم

عمیق بنگر

که فرصت انکار نیست!

پلکهایت را ببند

این سفری تکرار ناشدنیست!

بدون شرح:

سقراط فیلسوف را که انقلابی حقیقی در اندیشه ی بشری برانگیخت(و به همین دلیل محکوم شد) همواره مشغول قدم زدن در بازار اصلی شهر می دیدند.

یک روز یکی از شاگردانش پرسید: "استاد از شما آموختیم که یک حکیم زندگی ساده ای دارد. شما حتی یک جفت کفش از خود ندارید." سقراط پاسخ داد: "درست است." شاگرد ادامه داد: "با این حال هر روز شما را در بازار شهر و در حال تحسین کالاها می بینیم. آیا اجازه می دهید پولی جمع کنیم تا بتوانید چیزی بخرید؟" سقراط پاسخ داد: "هر آنچه که می خواهم دارم. اما عاشق این هستم که به بازار بروم تا کشف کنم که بدون انبوه این چیزها همچنان خشنود خواهم ماند."

پائولو کوئلیو-دومین مکتوب