دریایی

 

چشمهایم٬ دریایی می شوند 

وقتی 

تبسم تو٬ قایقی می شود 

توی چشمهایم!

اینجا...

عهدی بستی با من   

که تنها در خاطر تو ماند!

رازی گفتی به گوش من

که شست غبار نگاهم را

هر چه خراب کردم

به دست تو آباد شد

خدا

من آمده ام اینجا که خالی شوم

لبریزم کرده ای؟!

انتقام

دیروز٬ من 

خندیدم به تقدیر : 

ساده و مست٬ سربه هوا! 

 امروز اما 

تقدیر٬ تیغ از نیام می کشد! 

سرد و دلگیر

.....  

 شانه هایم

 سربه زیر 

مکان!

نگاهم را می گیرم 

از هرچه بود و خوب بود 

از هرچه بود و از هرچه نبود! 

راه خیال را کج می کنم 

مبادا برسد آنجا که تویی! 

بالا می روم از آبشار 

سرریز می شوم از خورشید 

به هر محال دل می دهم 

مبادا برسم آنجا که تویی! 

جایی که تو بودی و قرار بود! 

من بودم و بهار بود!

هوای دل

شک می کنم گاهی: 

این دلم بود از اینجا رد شد؟! 

می شود مثل پرنده 

لب یک پنجره ی باز 

رویروی شب تنهایی و ماه 

می پَرَد سمت تهی! هیچ! سکوت! 

می خَزَد تا ملکوت!