ای کسوف نورانی، چشمهایت!
بی تو دستهای من خالیست
بشکن این سکوت را
به چشمهای بسته ام
امیدی نیست
ای که بسته ای قنوت را
چشمهای تو، بیکران آسمان
که نقش آبی دریا
افتاده در آن!
نقش پگاه
آه!
بیا آه باش بر آینه ام!
به تارهای جان من
ترانه باش
بهشت را بهانه جز رسیدن نیست
بهشت من، تو
بهانه باش!
کوتاه ترین نگاهت به آسانی اسیرم میکند
و حتی اگر همچون انگشتان خود را بسته باشم
برگ به برگ مرا میتوانی باز کنی
نمی دانم چه در توست
تنها میدانم چیزی در من است که می داند
چشمان تو ریشه دار تر از هر گل سرخ است...
سلام دوست قدیمی...و دوره می کنیم امروز را و هنوز را...زیبا بود چون همیشه...ممنون که فراموشمان نمی کنی...و یکشنبه!
بهانه باش
تو شدی بهانه من برای شعر خواندنچ
راست میگی در واقع نیمتونم از ریاضی کاملا دور بشم
زیبا بود.
سلام دوست قدیمی...زیبا بود چون همیشه...قطرات تنهایی...ممنون که فراموشمان نکردی...و یکشنبه!