-
صبح فردا!
جمعه 18 بهمن 1387 21:21
مه به زمین نزدیک، فرا گرفته دنیا را فرو برده در گریبان، جمله سرها را چشمهایی باز اشکبار؛ از سردی هوا؟ یا فراق یار؟ ندا رسد از عرش به ساکنین فرش: وَ هُوَ الَّذی یَقبَلَ التَّوبَهَ عَن عِبادِه وَ یَعفُوا عَنِ السَّیِئاتِ وَ یَعلَمُ وَ ما تَفعَلوُنَ(۱) وَ یَستَجیبُ الِّذینَ امَنوُ وَ عَمِلوُ الصّالِحاتَ وَ یَزیدُهُم مِّن...
-
شاید...
شنبه 12 بهمن 1387 22:03
شاید نشود باور کرد در امتحان هر روز تو، باز هم رد شدم! چون همیشه، در امتحانی ساده و تکراری -تکراری آمیخته با هیجان- به رغم داشتن پاسخ باز هم رد شدم! تو، در تمام حجم تنهایی من تو، در شیارهای آب تو، در اشکهای کودکی تو، در سکوت شب تو، در خنده های بی بهانه تو، در بغضهای مانده در گلو -که مجال تولدشان نیست- تو، در خاطرات...
-
خو کرده به تنهایی
سهشنبه 1 بهمن 1387 19:29
خو کرده به تنهایی نه دل بسته به کسی نه گشوده راهی مثل هوای گرفته مثل آسمان خاکستری نه ستاره ای که اندکی دیرتر خاموش شود نه لحظه ای نور از آن ید بیضا چه می گویی به شب دل داده ای تو مگر غیر شب چیزی دیده ای؟ دلگیر است ای دوست هوای گریه دنیایی غریب و سرد خو کرده به تنهایی
-
حسین علیه السلام
سهشنبه 17 دی 1387 17:16
عاشقان سوی شهادت تاختند از عطــش٬ والا بتــی پرداختنــد در وصــال یار شیرین با شتــاب دست و ســر را زیر پا انداختــند پیش چشمانت چه دیدی یا حسـین؟ مصطفی(ص)دربر کشیدی یا حسین(ع) خون تو خــــــون خدا، خــون علی (ع) اول و آخـــــر شهیـــــدی یا حــــسیـن(ع) پی نوشت: خرده نگیر بر آنچه می بینی. هنوز دستهایم می لرزد، از...
-
چشمهای من٬ چشمهای تو!
یکشنبه 8 دی 1387 16:33
ای کسوف نورانی، چشمهایت! بی تو دستهای من خالیست بشکن این سکوت را به چشمهای بسته ام امیدی نیست ای که بسته ای قنوت را چشمهای تو، بیکران آسمان که نقش آبی دریا افتاده در آن! نقش پگاه آه! بیا آه باش بر آینه ام! به تارهای جان من ترانه باش بهشت را بهانه جز رسیدن نیست بهشت من، تو بهانه باش!
-
غدیر
سهشنبه 26 آذر 1387 18:38
انسان سر در گم شد خدا گفت: ایمان انسان دلسرد شد خدا گفت: امید انسان دلیل خواست خدا گفت: لبخند راه انسان فراز داشت خدا گفت: استقامت راه انسان فرود شد خدا گفت: مروت انسان آرزو کرد خدا گفت: صبر انسان کور شد خدا گفت: عقل انسان تردید کرد خدا گفت: عشق انسان انسان سکوت کرد خدا گفت: صداقت انسان خشم کرد خدا گفت: مدارا انسان...
-
طلوع
یکشنبه 17 آذر 1387 16:37
طلوع تو٬ آنقدر رویایی بود که دنیا مبهوت ماند دریغ! رویاها تا زمانی می مانند که به حقیقت تبدیل شوند اگر نه٬ مثل ماهی از دستهایت می گریزند! می گریزند تا رویای «دیگری» باشند
-
در شیشه ای
دوشنبه 11 آذر 1387 19:25
*تا حالا شده یه در شیشه ای باز٬ روبروت باشه اما بلد نباشی چطوری ازش رد شی؟ -در شیشه ای که دیدم ولی... *شده بعد از مدتی یاد بگیری چطور از درهای باز شیشه ای عبور کنی؟ -هوم؟ *تا حالا شده وقتی با خوشحالی میخوای از یه در شیشه ای که تازه عبور کردن از اون رو یاد گرفتی٬ رد بشی ببینی اون در شیشه ای اصلاً باز نیست؟! - (؟؟؟)...
-
آموزگارما:طبیعت
یکشنبه 3 آذر 1387 19:16
پرشور می تپد؛ نبض طبیعت و در رگهاش خون زندگی جاریست: در ساقه ی گیاه در شاهراه رود! در ریشه های گل در سنگهای کوه! مجذوب می کند عشق می تراود از تکاپو سرمست در پناه یک دست! چون تلاشش این نیست که «فلانی» باشد! مثل خورشید٬ درخشنده یا که چون ماه٬ فریبنده!
-
قانون!
دوشنبه 27 آبان 1387 20:07
قانونش همین است که گاهی چیزها را دیرتر بفهمی! زمانی که به داشتن و ماندن شک نمی کنی زمانی که مثل ماهی به آب عادت می کنی قانونش این است که هیچ چیز ثابت نمانَد و دنیا را از چشم پرنده ی بالای تُنگ نگاه کنی! اگر بدانی تقدیر مکتوب بوده ؟ آنوقت دیگر آرزو نمی کنی که ای کاش آن اتفاق ها الان می افتاد! الان که به قول خودت خوب و...
-
اصل عشق
پنجشنبه 16 آبان 1387 19:37
ذرّه ای ناچیز، قطره ای کوچک در دل دریایی مشوّش و تقدیری چنین نزدیک: "انسان" به دریایی سراسر موج و گاه آرام و خورشیدی به نام "عشق" که تبخیرت کند از "من" چنان بیخود شوی از خود و برگردی به اصل خود به "اصل عشق" ضرب المثل چینی: مردی که کوه را برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ...
-
باران ایران...!
چهارشنبه 1 آبان 1387 19:30
زیبایی ات مضاعف می شود آنگاه که نور چراغها یکرنگی خیس تو را می ستایند آنگاه که شب٬ سرد عابران٬ فراری سقفهای کوتاه٬ پناهگاه غافل از تو٬ همه تو امّا در تار و پود همه! تو می ریزی! و هم رقص دوستانت -دوستان نیلی ات- سقوط می کنید! سقوطی ژرف باران! زیبایی ات مضاعف می شود آنگاه که می نشینی آرام روی پلکهای بسته ام باران! پی...
-
دریایی
جمعه 26 مهر 1387 10:12
چشمهایم٬ دریایی می شوند وقتی تبسم تو٬ قایقی می شود توی چشمهایم!
-
اینجا...
یکشنبه 21 مهر 1387 19:32
عهدی بستی با من که تنها در خاطر تو ماند! رازی گفتی به گوش من که شست غبار نگاهم را هر چه خراب کردم به دست تو آباد شد خدا من آمده ام اینجا که خالی شوم لبریزم کرده ای؟!
-
انتقام
چهارشنبه 17 مهر 1387 18:05
دیروز٬ من خندیدم به تقدیر : ساده و مست٬ سربه هوا! امروز اما تقدیر٬ تیغ از نیام می کشد! سرد و دلگیر ..... شانه هایم سربه زیر
-
مکان!
شنبه 13 مهر 1387 18:10
نگاهم را می گیرم از هرچه بود و خوب بود از هرچه بود و از هرچه نبود! راه خیال را کج می کنم مبادا برسد آنجا که تویی! بالا می روم از آبشار سرریز می شوم از خورشید به هر محال دل می دهم مبادا برسم آنجا که تویی! جایی که تو بودی و قرار بود! من بودم و بهار بود!
-
هوای دل
پنجشنبه 4 مهر 1387 15:50
شک می کنم گاهی: این دلم بود از اینجا رد شد؟! می شود مثل پرنده لب یک پنجره ی باز رویروی شب تنهایی و ماه می پَرَد سمت تهی! هیچ! سکوت! می خَزَد تا ملکوت!
-
انسان...
سهشنبه 26 شهریور 1387 19:46
ای انسان: تمام این دنیا برای تو آفریده شده است اما تمام تو برای این دنیا آفریده نشده است پی نوشت: سبک مغزی کز اسباب جهان بر خویش می بالد چو حمالی است کز بار گران بر خویش می بالد *صائب تبریزی*
-
قطره
دوشنبه 18 شهریور 1387 22:56
دشوار است، خانه ات آسمان باشد تو اما، جدا افتاده از مادر، ابر تنها و تنها باشی دست تو را می گیرم، کفش های بارانی مان، راه طولانی مان، باید خطر کنیم! گوش کن! ذره های هوا، نجوا می کنند شنیدی؟ میگویند: تمام زندگی را سفر کنیم آنها اشتباه می کنند!! باید تمام سفر را زندگی کرد مهم، سفر است نه هدف! آنچه بدست می آوری بی آنکه...
-
آیینه های تمام نما
دوشنبه 11 شهریور 1387 21:18
گمان مبر بیهوده روشن می شود تاریکی این شب تار گمان مبر بیهوده سبز می شود درختی خشک و تکیده گمان مبر بیهوده سر بر می آورد جوانه از دل خاک سرد گمان مبر بیهوده رنگین می شود آسمان پس از آن باران سیل آسا بگذار آیتی باشند برایت آیینه های تمام نما باشند آن زمان که دلسرد می شوی پی نوشت : در کتاب بسیار بامفهوم شازده کوچولو...
-
سفری تکرار ناشدنی!
جمعه 1 شهریور 1387 19:21
اندکی تأمل کن همداستان من ! این سفری تکرار ناشدنیست ! پلکهایت را ببند و وسعت خود را ببین ! نگاه کن : زمین چگونه التماس می کند فطرت زلالت را و آسمان چگونه به انتظار است درک عظیمت را همسفر ! هر سفر را پایانیست و هر وابستگی را گسستن ! من و تو همسفر این داستان کهنه ایم عمیق بنگر که فرصت انکار نیست ! پلکهایت را ببند این...
-
اقیانوس
شنبه 26 مرداد 1387 18:37
پروردگار من! آشکار ترین تمنایم را بپذیر! ریسمانی که بین ماست، محکم کن! که در دست تو ایمن باشم که در قلب من ساکن باشی که جز تو هرچه هست، نیست! در لحظه های من جاری باش مثل اقیانوس در رگهای آب!
-
از بی نهایت!
جمعه 4 مرداد 1387 10:15
آغاز می شوم از بی نهایت! از پرسه های صبح در انتهای شب! آغاز می شوم از اشکهای شور آرام و سربه زیر «دنیای کودکی» آغاز می شوم از نانوشته ها از صفحه های سبز تا سرخی قلم آغاز می شوم از کفر آشکار از بی تفاوتی تا ناجی زمین! آغاز می شوم از واپسین نگاه تنهایی و سکوت در نقطه ی عدم! آغاز می شوم از دستهای صلح روی تن زمان «فرجام...
-
خود کرده را تدبیر نیست!
چهارشنبه 19 تیر 1387 22:16
ای دل چرا ســـــاکت شدی؟ راهی بجر تقریر نـیــست این زخم بی مرهم ولی از ضربه ی شمـــــشیر نیست ای دل که زنجــــــــیرت به پا٬ این افتــــــخار تـــــــازه را فریاد و غوغا کن که غم٬ در حلـــــقه ی زنجــیر نیست ساطـــــــــع نشد از دید او درکـــــی و نه فهمـــــی اگر خود را به دســـــت غم نده دیـوانه را تقـــصیر نیــست!...
-
پیغمبر
دوشنبه 3 تیر 1387 20:46
پیغمبری که از نو باید شناخت "«کونستان ویرژیل گیورگیو» در پانزدهم ماه سپتامبر سال ۱۹۱۶ میلادی در شهر «روس بانی» واقع در کشور رومانی متولد گردید. از جوانی به مطالعه در ادیان علاقه داشت و بعد از خاتمه ی تحصیلات مقدماتی وقتی وارد دانشگاه بخارست گردید و رشته ی فلسفه و ادیان را انتخاب کرد." این قسمت ابتدایی کتاب مشهور و...
-
سحر
جمعه 17 خرداد 1387 13:34
«برای طایر قدس» به انتظار نشسته است٬ نسیم -در کوچه های آرام شب- دیدار سَحَر را سحر؛ میعادگاهیست برای ترنّم برای پرواز و این به زانو در آمدن یک فتح بی همتاست! آنجا که چهره ی شب، به روشنی سَحَر منوّر گشت، برگها به سجود می افتند و فریاد می زنند: سَحَر؛ چشم روشن ایزدیست پی نوشت بی ربط: آدمها گاهی چه اشتباهات کودکانه ای می...
-
سکوت شب
سهشنبه 31 اردیبهشت 1387 09:25
شب، دریایی تر از هر شب، به چهره ی دریا -سایه وار- می تابد! چه شرم می کند خدایا! "زمان" از این هیاهو که ایستاده ام به خیال و فرو رفته ام، عمیق! عمیق مثل شب، زمین، دریا، انسان و من در بهت این خیال غرقم؛ چنان غرق، که طوفانی ترین سکوت هم، هشیارم نخواهد کرد! *عکس: خودم
-
بخشایش
شنبه 14 اردیبهشت 1387 14:21
این یک شعر نیست!(۲) این وجود پایدار، که در رگهای تو، آمیخته با خون! این پاکترین هوا، که گواراست، برای نَفَس؛ این نبض تپنده، که جاری شده درتو؛ این از آغاز روییده، در ذرّه های روح! به تو بخشیده، ساحل آسایش را به ذات تو آموخته، بخشایش را در خونِ تو ریخته، آرامش را آری... تو نیز، ببخش آنچه را که دوست می داری! پی نوشت۱:...
-
قرن هاست...!
پنجشنبه 29 فروردین 1387 19:17
قرن هاست برای تو انگار می گویم٬ قصه ی این دل شیشه ای را قرن هاست کنار تو هربار می پویم، راه دشوار این سادگی را! قرن هاست به سادگیِ این تقدیر می خندم قرن هاست به پای فاصله٬ زنجیر می بندم! قرن هاست بی توام، عجیب٬ بارانی لحظه لحظه از تو٬ اما -آشنای دل- گل می کُنم به امید٬ به لبخند
-
نگاه متفاوت
جمعه 16 فروردین 1387 17:12
به پاکی لبخند بهار، سلامی به لبخند بهاری و پاک همه ی دوستان... آرزوی من در سالی نو، برایتان غیر از سرسبزی و توفیق چیزیست که یکباره در ذهنم جرقه زد و آن تعبیری است شبیه فعال شدن آتش فشان. امیدوارم آتش فشان زندگی تان در تحصیل علم و هنر و عشق و ایمان و شادی، همچنان فعال تا ابدالاباد باشد. مدتی پیش کتابی را مطالع کردم که...