نگاهم را می گیرم
از هرچه بود و خوب بود
از هرچه بود و از هرچه نبود!
راه خیال را کج می کنم
مبادا برسد آنجا که تویی!
بالا می روم از آبشار
سرریز می شوم از خورشید
به هر محال دل می دهم
مبادا برسم آنجا که تویی!
جایی که تو بودی و قرار بود!
من بودم و بهار بود!
هر که او باز ماند از اصل خویش
باز یابد روزگار وصل خویش