از نگاهی دیگر

رمان ماندگار «وودرینگ هایتز» یا «بلندی های بادخیز» اثر امیلی جین برونته

امیلی برونته در سال 1818 متولد شد و تنها رمان ماندگارش را در سال 1847 با «نام وودرینگ هایتز» -که بعدها با نام «عشق هرگز نمی میرد» نیز انشار یافته- به اتمام رساند. او تمام نیرو و توانایی تخیل خانواده ی برونته را یکجا در این رمان جمع کرده است. «وودرینگ هایتز» به طرز هنرمندانه ای در خواننده نفوذ می کند و خواننده از یاد می برد که مطالعه ی این اثر فقط خواندن یک رمان واقع گرایانه است. با اینکه شخصیت های این رمان بسیار اندک هستند اما به گونه ای از این دنیای متمرکز و نه چندان وسیع با همه ی ظرافت خود دنیایی از صفات روحی و انسانی می سازند. ماهرانه ترین بخش «وودرینگ هایتز» استفاده از دو راوی در طی داستان است و از عظمت و خلاقیت فکری امیلی نشأت گرفته است که قادر است بطور خیالی چنین شخصیت های زبده ای را بسازد.

امیلی جین برونته در سال 1848 یعنی در سن 30 سالگی و تنها یک سال پس از نوشتن «وودرینگ هایتز» بر اثر بیماری سل که یکی از میراث خانوادگی اش بود درگذشت.نویسنده در یکی از اشعارش دعا می کند :«خداوندا به من در زندگی و مرگ روحی آزاد از قید و بندها همراه با شهامتی برای بردباری داشتن در دردها عطا فرما...»

دل نوشت:

این روزها چقدر با تو حرف می زنم!

به راستی در من چه دیده ای که اینگونه مرا لایق هم صحبتی می دانی؟

که اینگونه مرا لایق چنین عشقی عظیم می دانی؟

که اینگونه مرا لایق پرستشت می دانی؟

که اینگونه مرا لایق حمایت و هدایت می دانی؟

که اینگونه مرا لایق توجه و عنایت می دانی؟

ًًٌٌوَمَن لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمالَهُ مِن نُور

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 آبان 1385 ساعت 06:32 ق.ظ http://arezoo62.mihanblog.com/

سلام دوست من عیدت مبارک التماس دعا.......

مریم همراز عشق سه‌شنبه 2 آبان 1385 ساعت 07:28 ق.ظ

سلام خوبی
عیدت مبارک نماز روهات قبول
میگما بد شد که نوشته های قبلیت نیست اما مهم اینه که خیلی باهالی


عیدت مبارک
قشنگ نوشتی
دومی رو از من قبول کن

؟؟ سه‌شنبه 2 آبان 1385 ساعت 03:34 ب.ظ http://saegheh.blogfa.com

سلام دوست من
باید رمان عمیقی باشه

ئاسو پنج‌شنبه 4 آبان 1385 ساعت 11:40 ق.ظ http://nawa.blogsky.com

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من ، دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به عقلت گونه ام را تیغ
آی ! نپریشی صفای زلفکم را دست
آبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد