بهانه ی بارش

این حقیقت زندگیست

                 که تو تنها خواهی ماند!

                            همچون بهانه ی ¤بارش¤

                                             که چیزی جز مِهر نیست!

فرشته ی نیلی!

          بی بهانه مهر بوَرز

                        که تنها دارایی تو

                                  دانه های سپید خواهند بود

تفاوت زندگی با مرگ!

*:بگم؟ بگم خدام کیه؟ دینم چیه؟ قبله ام کجاست؟ مذهبم؟ پیامبرم؟ ...؟

نکیر:...

منکر:؟؟؟

*:می تونم همه رو تند بگمااا

منکر:نه

نکیر:می دونی چرا اینا رو می پرسیم؟

*خب حتما قانونش اینه ! از همه همینا رو می پرسین دیگه ... (؟)

نکیر:درباره ی سنجش اعمال چیزی شنیدی؟

*:آره می دونم اعمال خوب و بد آد.....

نکیر:با چی؟ با چی می سنجن؟ این همه سال که زندگی دنیوی داشتی می دونستی معیار سنجش اعمالت چیه؟ یا همون موقع که پاسخ اون سوالها رو از بر می کردی به مفهومش توجه کردی؟ چرا دین هر کسی رو ازش می پرسن؟ و پیا مبرش رو؟ و ...؟

*: ...

منکر:بجای اون سوالها فقط بگو چرا زندگیت با مرگت هیچ تفاوتی نداره!!

*: .............

*:بچه که بودم گفتم خدایا آرزوم اینه که بزرگ بشم

تو آرزومو برآورده کردی

بزرگ شدم گفتم کاش برای یکبار هم که شده به دوران کودکیم برگردم

لبخند زدی...

سالم بودم و تهیدست آرزو کردم ثروتمند بشم به جای سلامتی

تو آرزومو برآورده کردی

زندگیم پر از مال شد و گفتم کاش سلامتیم رو بدست بیارم

لبخند زدی...

همه ی نعمت هات در اختیارم بود و آرزو کردم چیزی رو که در دست دیگران بود

تو آرزومو برآورده کردی

نعمت هایی که مخصوص من نبود رو بدست آورم و آرزو کردم نعمتهای خودم رو

لبخند زدی...

آرزو کردم و اصرار برای رخ دادن اتفاقی که خوشایند من بود

تو آرزومو برآورده کردی

اتفاق افتاد ولی خوشایند نبود گفتم ای کاش دوباره به همون زمان برگردم

لبخند زدی...

زنده بودم مرگم رو آرزو کردم

تو آرزومو برآورده کردی

وقتی پرده ها از جلوی چشام کنار رفت آرزو کردم برای یکبار دیگه به دنیا برگردم

......

هرگز لبخند نمی زنی...