-
بهارانه
سهشنبه 28 اسفند 1386 20:28
پُر بهاست وجودت، برای من؛ چون نگین، برای انگشتری؛ در خلوتِ زخمی ام سر می کشم تمام شب را و به حرمت چشمهایت -آن دو ماهِ تمام- همقدم می شوم با بهار با حضورت، می بخشی به من، طراوت صبحدم را ای آرام ترین آرامشت جاودان این آخرین واژه های چکیده از دلم، در سال 86 است. بهاری سبز در انتظار ماست برای سبز دیدن و سبز اندیشیدن و سبز...
-
بگو با من!
پنجشنبه 9 اسفند 1386 18:09
چه جای سکوت است تو، بلند روح را که به هر نَفَس، شوق فریاد داری بگو ای به طراوت باران حرفهایت بگو که به هر ساقه بپیچد صدایت بگو با من که در همهمه ی بهاری نو، میان شادی کودکان، کنار خودنمایی خورشید، به اندازه ی عمق زمین، تنهایم! بگو با من! مهربانی در کلام، اعتماد می آفریند، مهربانی در فکر کردن، بصیرت کامل خلق می کند و...
-
بهانه ی بارش
پنجشنبه 25 بهمن 1386 15:25
این حقیقت زندگیست که تو تنها خواهی ماند! همچون بهانه ی ¤بارش¤ که چیزی جز مِهر نیست! فرشته ی نیلی! بی بهانه مهر بوَرز که تنها دارایی تو دانه های سپید خواهند بود
-
تفاوت زندگی با مرگ!
دوشنبه 15 بهمن 1386 20:19
*:بگم؟ بگم خدام کیه؟ دینم چیه؟ قبله ام کجاست؟ مذهبم؟ پیامبرم؟ ...؟ نکیر: ... منکر:؟؟؟ *:می تونم همه رو تند بگمااا منکر:نه نکیر:می دونی چرا اینا رو می پرسیم؟ *خب حتما قانونش اینه ! از همه همینا رو می پرسین دیگه ... (؟) نکیر:درباره ی سنجش اعمال چیزی شنیدی؟ *:آره می دونم اعمال خوب و بد آد ..... نکیر:با چی؟ با چی می سنجن؟...
-
دریا
چهارشنبه 26 دی 1386 22:57
به دریا می مانی عظیم٬ عمیق٬ آرام و پر خروش! به دریا می مانی که عاشقانت را هلاک می کنی! صمیمی٬ با طراوت٬ آبی آبی من! صفحه ی خیال من خالی از تو مباد!
-
هبوط تو به قلب من
شنبه 8 دی 1386 20:03
برای نفس کشیدن، مهربان من! یک سینه هوا کافیست فاصله اما میان ما وسعت آسمان هم کم! نه اینکه به بالهای من پریدن آموختی و به پاهای من دویدن! نه! اما، هبوط تو به قلب من هبه ی توست به خامی من! پی نوشت دوستانه: ...وبگذار بهترین بخش هستی تو از آن دوستت باشد. اگر او دریای وجودت را هنگام جذر آب دیده است بگذار در مد آب نیز آن...
-
تسنیم...
یکشنبه 18 آذر 1386 15:36
تسنــــــــــــــیم بهشتی اثر گــــــــام تو باشد تصنــــــیف قـــــناری هـــــنر نام تو باشد هر گوشه ی هستی که کویری به عطش مُرد آرامـــــــــش بارانی اش از جام تو باشد آن بیدل ســـــرکش که ازل را به بدل باخــــــت تا روز ابــــد شـــــــیفته و رام تو باشــــد تسلیم تو شد نور درخشـــــــنده ی خورشید تصـــمیم درخشیدنش...
-
جمله ی حکیمانه ی حکیم
جمعه 9 آذر 1386 12:15
حکیم بزرگ شیخ الرئیس ابو علی سینا گوید: سه چیز موجب کمال آدمی است: عشق عفیف، آواز لطیف، عبادت با فکر . شارحان سخن شیخ گفته اند: مراد از «عشق عفیف» عشق به شمایل است نه عشق به صورت. عشق به شمایل یعنی حسن ترکیب و تألیف موجودات در همه ی عالم یکسان است و آن عبارت از فهمیدن انتظام موافق با حکمتی است که کلیه ی موجودات تحت آن...
-
لبخند!
پنجشنبه 24 آبان 1386 21:34
منحنی لبخند تو٬ طرح هشتمین رنگ را بر شیار آب حک می کند و آسمان٬ طعم حیرت می گیرد از این همه نور! چگونه از چیزی که در وجودش به تو نیازمند است٬ به تو استدلال می توان کرد؟ آیا برای غیر تو ظهوری هست که برای تو نیست تا آشکار کننده ی تو باشد؟ تو کی غایب بوده ای تا آثار و نشانه ها ما را به تو برسانند؟ کور باد دیده ای که تو...
-
عطر ملکوت
چهارشنبه 9 آبان 1386 20:52
عـــــــــطر ملـــــــکوتِ آســــمان داری تو مِــــــــهرِ ابدی و بی کــــــران داری تو دل را تو به آغـــــوش بهاریـــــــــ ت بکش وقتی به شب ات ترانه خوان داری تو یارا به نگــــاهِ کهکشـــان نوری بخــــش در تیرِ ســــــتارگان کمــــــان داری تو میلاد من از روی سپید تو شــــــــکفت از نور و پریـــچـــهره نشـــــان...
-
تلاقی!
دوشنبه 23 مهر 1386 19:58
و آنجا که آخرین نقطه ی خورشید به خط ممتد دریا پیوند می خورد٬ لبخندی شیرین سادگی ات را به انتظار نشسته است تا تو به طلوع صادق مؤمن شوی و دلت را به امواج بسپاری ... پی نوشت: راه روشن را می بینی؟ یا...لا اقل فانوس را روشن کن!
-
هفت اندرز
دوشنبه 9 مهر 1386 14:28
نفس خود را هفت بار نکوهش کردم: اولین بار : هنگامی که می خواستم با پایمال کردن ضعیفان، خودم را بالا ببرم دومین بار : هنگامی که در مقابل کسانی که ناتوان بودند، خود را به ناخوشی زدم سومین بار : هنگامی که انتخاب را به عهده ی من گزاردند، بجای امور مشکل امور آسان و راحت را برگزیدم چهارمین بار : هنگامی که مرتکب اشتباه شدم و...
-
بازگشت!
جمعه 30 شهریور 1386 14:25
آن گوهـــــــر یکتا که در این ســینه فنا شد اکــــنون به دعای ســـحری هــــمدم ما شد روزی به خـــطا آمد و تــــــیرش به خطا رفت چشمش به خطا روشن و دنیا به خطا شد راهـــــــی که در آن پای محـــــبت قدمی زد چون نیمی از آن شد قدمـــــش پای بلا شد دردی که سراسر همه جان را به لبش برد اکنون به امـــــــــید لب این چشــمه...
-
باران تو
شنبه 17 شهریور 1386 14:22
هیبت تو آسمان را به سخره گرفته است هرچند آسمان نیز گوشه ای از هنرمندی توست دریا پیش چشمانت از خجالت آب میشود! ابرها که آسمان را قُرُق می کنند، دلِ زمین پناهگاه باران می شود اما چه بارانی ... عمری است باران تو بر سر ما تاج و تخت پادشاهی را قعرنشین کرده است عمری است از باران تو خیس شده ایم و چشم بر آسمان در انتظار...
-
...؟
شنبه 10 شهریور 1386 14:41
آهای! در میان شما٬ کسی هست پرتویی که نه؛ تنها سوسویی داشته باشد در وجودش؟!! با شما هستم: لاشه های الماس نشان! پی نوشت: به دلیل خشن بودن تصویر ، تصمیم به تغییر آن گرفتم.
-
پاکی آسمان...
پنجشنبه 1 شهریور 1386 14:09
عادت کرده ام پاکی آسمان را با قلب تو اشتباه بگیرم! اشتباه عادلانه ای است! آسمانی که ناگزیر آبی هایش سهم تو شد خاکستری هایش سهم من!!
-
دلبستگی را رها کن!
دوشنبه 15 مرداد 1386 20:43
این یک شعر نیست! تو هرگز به هم پیچیدن شب و روز را درک کرده ای؟! تصور کن: شب اگر دلبسته ی روز باشد همه چیز در هم می پیچد زمین دیگر زمین نیست و آسمان نیز دلبستگی را رها کن رها باش رها در آغوش باد اصلاً خودِ باد باش! تو برای هیچ نخواهی ماند و هیچ برای تو دلبسته اگر شوی حریف دلتنگی نخواهی شد! پی نوشت: از ما گفتن!
-
آرشیتکت!
چهارشنبه 10 مرداد 1386 16:12
-سلام مهندس خوبید ایشالا؟ سلام. ممنون. شما چطوری ؟ -شکر خدا، بشین یه چایی برات بریزم تا کلاست شروع نشده دستت درد نکنه -هوا سرد شده... هوا سرد شده *سرد؟ آره سرده. باد توی این درختا می پیچه برگا سردشون میشه می افتن پایین شاخه هم سردش میشه تبرش می زنن. تو می فهمی سرما یعنی چه؟ می فهمم. و اینم می فهمم که اینا همش تیکه است...
-
؟؟
جمعه 29 تیر 1386 20:02
تو کجای این جهان هستی بگو، قانع شدم من به عشــــــق و آرزوهایت مگر مانع شـــــدم؟ تو پر از مهر و محبّت بودی و دنیای عشق پس چگونه تیره شد این چهره ی زیبای عشق؟ با خیال تو همه دنیای من پرنور شد من برای دیدنت چشـــــــم دلم هم کـــور شد! شاهدم بر آنچه بین قلبم و قلبت گذشت تو گمـــــان کردی دلم از پاکی قلبـــت گذشت؟ نه...
-
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
سهشنبه 26 تیر 1386 22:44
ورود بزرگسالان ممنوع! داریم بازی می کنیم نمی خوایم کسی به ما بگه «این کارو بکن، اون کارو نکن، مواظب باش» ورود بزرگسالان ممنوع ما کلوپ تشکیل می دیم قرارهای سرّی ما نمی خوایم فاش بشه ورود بزرگسالان ممنوع میریم بیرون پیتزا بخوریم فقط من و دوستام، نه هیچکس لطفاً بیرون راستی پول پیتزا رو نگفتم ورود بزرگسالان آزاد! شل...
-
فاصله ها
شنبه 23 تیر 1386 21:47
می گویند باید از تو متنفر باشم! از حس نفرتی که به تو ندارم در عجب اند! اصلاً نفرت یعنی چه؟ خوب یادم هست ... «بین عشق و نفرت تنها یک تار مو فاصله است» و من گفتم اگر عشق٬ واقعی باشد رنگ نفرت نمی گیرد اعتقاد من تغییری نکرده است اعتقاد تو ولی ... دنیای تو ... حرفهای تو ... رنگ ریا بود ... نه! رنگ ریا شد! می بینی؟ آنقدرها...
-
پل استر و ...
شنبه 16 تیر 1386 22:10
«سه گانه ی نیویورک» عنوان کتابی است که خود سه کتاب را در بر دارد. این سه کتاب با نام های «شهر شیشه ای»، «ارواح»و «اتاق در بسته» منتشر شده اند. نویسنده ی توانایی است «پل استر». پل استر متولد ۱۹۴۷ است . وى پس از اتمام تحصیلاتش، در دوره دبیرستان، راهى چند کشور اروپایى چون ایتالیا، فرانسه و اسپانیا مى شود و در آخر به...
-
تا استخوانم رفته ای!
سهشنبه 5 تیر 1386 20:06
از یقین ساطع شدی٬ تا اضـــطرابم رفته ای من که بیــــدارم چرا از توی خوابـم رفته ای؟ توی بُهتم، ماتِ ماتم، این چه دردِ تازه ای است؟! مثل یک چاقـــــــــو شدی تا اســــتخوانم رفته ای من برای تو ستاره چیده بودم پس چه شد؟ آمدم دیــــدم چه زود از آســــمانم رفـتـه ای از رگم خــون را گرفتی، باشد، آن هم پیشـــکش! خون چه می...
-
هزار راه
سهشنبه 29 خرداد 1386 22:21
خواب دیده ام٬ از راهی که رفتی بازگشتی دلم چگونه بازگردد از هزار راهی که رفته است؟
-
دلیل دلتنگی
سهشنبه 22 خرداد 1386 19:45
چهره ات در خاطرم نیست فقط همین قدر می دانم... دوستت دارم با همان چهره مبهم همین قدر می دانم... دلیل این همه دلتنگی را اشک من می داند که برای جاری شدن به دنبال فرصت نیست! پی نوشت۱: بعد از مدتها که دنبال کتاب سه گانه نیویورک نوشته ی پل استر تو کتابخونه بودم بالاخره به دستم رسید. وقتی تمومش کردم حتما از تجربه ی خوندنش...
-
یک تلنگر بر غزل!
شنبه 19 خرداد 1386 20:00
هر نفس در زورق چشم دلم می درخشد برق آن چشمان تو هر که در پای دلت جان هم دهد می ســـــتاند جان ز تو پیمان تو من کی ام؟ یک خسته گم کرده راه جان فــــــــدای راه بی پایــــان تو هستی ام گر می شود خالی ز عشق چاره سازد عشق و هم ایمان تو من کجا جز در ره مستی روم؟ ساقیا پیـــــــمانه در دســـتان تو نیک می دانم چه خواهی از...
-
دستهای مهربان تو
دوشنبه 14 خرداد 1386 12:51
نسیم، زیرکانه بر گونه های شب بوسه می زند بر گونه های من، نیز حیرت، در نگاه من از وسعت آرامش به وسعت تمام آسمان به وسعت تمام شب که بی صدا، فریاد می زند! آنجا که چشمهای من به خدا می رسد محو می شوم، زیر پوست شب! نقش بال و پری می کشم که به یُمن شکوه او با رگه های ابرهای خاکستری تار می زند! لبخند بزن که دستهایم پر از شکوفه...
-
قاصدک... َم
چهارشنبه 9 خرداد 1386 23:24
چه کسی باور می کند من هنوز از تو می نویسم؟ و این خستگی ناپذیر ترین تکرار است چه قدر دلم برای شنیدن آکاردئون تنگ است که چشم هایم را ببندم و زخم دل را بند بزنم! و به یاد بیاورم چندبار توبه را شکسته ام و هربار دلیلش تو بودی! چشم هایم را که باز می کنم باور می کنم که رفته ای مثل قاصدک ها تمنای بازگشت ندارم این بار باور می...
-
آیا؟؟؟
جمعه 4 خرداد 1386 19:43
عکس: خودم کنار شکوه هایم بمان! و نرنج از بی طاقتی چشمانم که تو را در پس این ظلمت می خواهد می کاود ..................................... می یابد آیا؟
-
آن صاعقه...
سهشنبه 25 اردیبهشت 1386 15:05
قرار من! به راهی که رفته ای، مانده است چشم هایم نیلی ، عجیب ، خاکستری ... ابرها بغض کرده اند چه صاعقه ای بود به زندگی طوفانی ام آن صاعقه انگار نگاهت بود که یادت را در خاطرم، رنگین کرد تو از این تلاطم هایِ ل، خبر داری؟ از این تلاطم بی پایان؟ بغض ابرها در گلوست نیلی ، عجیب ، خاکستری ... اکنون پس از سالها آیا شور عشق را...